گل میخک من ز بوی تو مستم
هزاران امدند من دل نبستم
هزاران امدند با مال و ثروت
که من از معرفت دل به تو بستم
ای شمع اهسته بسوز که شب دراز است
ای اشک اهسته بریز که غم زیاد
انقدر غم ریختم ز جهان پیر شدم
صورتم گر چه جوان بود پیر شدم
پروانه صفت چشم به دل دوخته بودم
انکه خبر دار شد سوخته شده بودم
خاکستر جسم بر شمع فرو ریخت
این بود وفایی که من اموخته بودم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: