قلبمو پاره کردی

آهای تو که رفتی و بی تومردم کاش بدونی واسه تو من می مردم

تموم احساسمو پات گذاشتم کشتی منو گفتی دوستت نداشتم

کاش بدونی جونی واسم نمونده نیستی و غم وجودمو سوزونده

تموم احساس منُ تو کشتی ذره ای حتی منُ دوست نداشتی

باور ندارم که تو رو ندارم نیستی و جز غم هیچکیو ندارم

آهای همه دار و ندار قلبم کاش بدونی داره میسوزه قلبم

دارم می میرمو خبر نداری فکر نمیکردم منُ جا بزاری

میخواستمت اما ازم گذشتی رفتی منُ این گوشه جا گذاشتی 

بارفتنت زخممو تازه کردی تو غصه ها قلبموپاره کردی 



برچسب‌ها: <-TagName->
جمعه 14 تير 1392برچسب:,22:52به قلم: حميد منصوري ™           
داستان واقعي يوسف وسمانه

عشقی که دارم

بدجور دارم تاوانش رو میدم من تنها یه عمو دارم که عموم هم سه تا دختر داره راستش من از بچگی با دخترای عموم هم بازی بودم و یه جورایی با اونا بزرگ شدم و یک سال هم از دختر بزرگ عموم بزرگترم تا سن نوجوانی و قبل از اغاز دانشگاه و کنکور من با دخترایعموم مثه خواهر برادر بودیم دختر عموم ها اسماشون زهرا که بزرگترشون بود و یکسال از خودم کوچکتر بود وسطی سمانه بود که دوسال از خودم کوچکتر بود و پریا هم شش هفت سالی کوچکتر بود حالا بگذریم خانواده ما از لحاظ مالی خانواده معمولی بود و خانواده عموم هم مثه ما بودن من تو دبیرستان رشتم تجربی بود ولی دوس داشتم دانشگاه یهورشته خوب قبول بشم و.



برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,22:33به قلم: حميد منصوري ™